...

...

 

چیز عجیبی نبود که این مدت

دوباره بعد از مدت ها

تو به فکر و خیالم حمله کردی و مجبورم کردی مدام به تو فکر کنم.

می دانی چرا؟

یادت نمی آید؟

۹ ماه است که ترکم کرده ای.

باز هم یادت نمی آید؟

بچه ات!

دقیقا از همان لحظه که رفتی نطفه اش شکل گرفت. بچه ای از جنس ترس

از جنس ضعف

عشق

تنفر

تنهایی

تنهایی...

و چند روز پیش بچه ات را زاییدم.

دردهای زایمان باعث شده بود این مدت فکرم را مشغول کنی.

ولی من مثل آن زن که سر بچه اش را برید و جسدش را تکه تکه کرد نبودم!

من باهوش تر بودم

زیرا می دانستم اگر بچه نبودنت را سر به نیست کنم دیگر فکرت دست از سرم بر نمی دارد.

من او را زاییدم.

من بچه ی نبودنت را زاییدم

و

دیگر چیزی در مغزم از تو نیست

زیرا همه اش را با بچه در آوردم.

من دیروز بچه ات را آوردم و دم در خانه ات رها کردم.

او را ندیدی؟

حق داری

زیرا او از جنس دیگریست

او از جنس نبودن است.

از جنس نبودن تو!